رویایی عجیب و سفری به گذشته خاص وای وای حاضرم هر چی دارم بدم دوباره ببینم

امروز سمن جان صبحی شد عجیب صبحی شد فراتر از تصور وای

وارد کلاس شدم دانشجو بودم و بر گشته بودم عقب وقتی اومدم وارد کلاس بشم دیدم دیر کردم و استاد شروع کرده اجازه گرفتم وارد کلاس شدم رفتم یه صندلی خالی خاص که همیشه دوست داشتم نشستم یه نگاه به تخته انداختم از خودم پرسیدم سیمین هم باید سر کلاس باشه بدون اینکه بخام تو کلاس بگردم انگار جاتو میدونستم فقط زاویه دیدمو عوض کردم اره یه ابرو پیوندیه چادری و زیبا رو زول زده بود بمن و مثل همیشه سرشو به نشونه همیشگی تایید تکون داد بغض وجودمو گرفته چجور تعریف کنم لحظه ای که برای من خیلی خاص بود بعد هم مثله همیشه شروع کردی به گوش دادن جالبه کلاس تموم شد و تو اومدی پیشم من نشسته بودم از پست لباتو چسبوندی رو پیشونیم و گفتی عزیزم من همینجام.