دیدم تو خواب وقت سحر
شهزاده ای زرین کمر
نشسته رو اسب سپید
میومد از کوه و کمر
میرفت و آتش به دلم میزد نگاهش
کاشکی دلم رسوا بشه
دریا بشه
این دو چشم پر آبم
روزی که بختم وا بشه
پیدا بشه اونکه آمد به خوابم
شهزاده رویای من شاید تویی
اون کس که شب در خواب من آید تویی
تو
از خواب شیرین ناگه پریدم
او را ندیدم دیگر کنارم
بخدا
جانم رسیده از غصه بر لب
هر روز و هر شب در انتظارم
بخدا
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 8:5 توسط همیشه عاشق
|