غریبه آشنا
تو از شهر غریبه بی نشونی اومدی
تو با اسب سپید مهربونی اومدی
تو از دشت های دور و جاده های پر غبار
برای همصدایی،هم زبونی اومدی
تو از راه میرسی
پر از گرد و غبار
تموم انتظار میاد همرات بهار
چه خوبه دیدنت
چه خوب موندنت
چه خوبه پاک کنم غبار رو از تنت
غریبه آشنا دوست دارم بیا
منو همرات ببر به شهر قصه ها
بگیر دست منو تو دستات
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو من آزادم
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۱ ساعت 7:53 توسط همیشه عاشق
|