روزی که تورا دیدم
رویای بودن با نگاهت نقش می بست
دلواپسی در جای جای خانه رویید
مرغ اسیر قلب من از سینه می رست
***
یک خاطره مثل نگاه تو مرا خواند
یک دغدغه مثل غزلهایم تورا گفت
رقصید و پا کوبید و در قلبم رها شد
وانگه به شور عاشقی افسانه آشفت
***
مرداب دلتنگی صدایم را فرو برد
بغضم تورا در هق هقم آرام، بلعید
عشقت سکوتم را در اوج نغمه گم کرد
چیزی میان سینه ام یکباره لرزید
***
با شادی دریا شکستم زندگی را
رامشگران در خویشتن خود را رهاندم
غافل از این بودم که چون گم کرده راهی
در راه پر پیچ کویری خسته ماندم
***
در ازدهام بی کسی هایم خزیدم
اما تمام لحظه ها در هم گره خورد
گویا در آعوش تمام خستگی ها
با یاد تو افسانه ی این غصه افسرد
***
آن شب به چشم خسته ام رویا، غزل شد
آتش گرفت و در نگاه من فرو ریخت
یک شعله سرکش درونم شعله ور شد
دل با دل و آیینه با آیینه آمیخت
***
مهتاب بی تاب و شب از ظلمت بری شد
ذهنم تمام دفترم را از تو پر کرد
روزی که دیدم چهره ات را بی هیاهو
عشقت تمام پیکرم را از تو پر کرد
نسرین باستانی